من دستانت را میفشارم
و با هم راهی میشویم
بسوی خوشبختی
در زیر درختان سبز استراحت میکنیم
و باز براه میفتیم من که
از خستگی توان ندارم
زیبایی تو و آن تلاش
بی حد تو را میبینم
که گویا خوشبختی دارد مرا صدا میزند
آری این خوشبختی من است
با تو بودن
با تو رفتن
با تو در زیر درختان سبز آرامیدن
و با تو به پرواز در آمدن
چه زیباست برایم با تو بودن
قول داده ام...
گاهـــــــی
هر از گاهـــــی
فانـــــوس یادت را
میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم
خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛
هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره
میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم
اما به هیچ ستارهی دیگری سلام نخواهــــــم کرد !
دلم پرواز می خواهد،
دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد
دلم آواز می خواهد،
دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد
دلم بی رنگ و بی روح است
دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد!
دلم با تو فقط پرواز می خواهد!!!
فعلا دلتنگی تنها نصیب من از همه ی زیبایی توست
….
این روزها می گذرند….
ولی من به این سادگی
از این روزهای تلخ نمی گذرم
……….
چشمانم شب ترین است....
دلم دریاترین ....
رویایم ستاره ترین....
و
عشقم کوه ترین…!
کجاست آن فرهادترین …؟
……….
رویاهایم را در کنار کسانی گذراندم که بودند ولی نبودند
همراه کسانی بودم که همراهم نبودن
وسیله کسانی بودم که هرگز آنهارا وسیله قرار ندادم
دلم را کسانی شکستند که هرگز قصد شکستن دل آنها را نداشتم
و تو چه دانی که عشق چیست
عشق سکوتی است در برابر همه اینها !!!
عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی مستی ودیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی سوزنی آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یک تبلور یک سرود
عشق یعنی یک سلام و یک درود
چقدر سرد است! وقتي... دلتنگتم و نيستي
.
.
.
نميدانم چرا بيمارم امشب
سکوتي خفته در گفتارم امشب
غم اشک دلم آهسته مي گفت
پريشان از فراق يارم امشب
.
.
.
وقتي دلتنگ ميشوم تو را در ميان اشکهايم مي بينم ولي اشکهايم را پاک مي کنم
تا کسي تو را نبيند ..........
.
.
.
نگاهم کن که چشمانت قشنگ است
صدايم کن که دل در سينه تنگ است
مرا با خود ببر آنسوي غربت
که اينجا شيشه هم از جنس سنگ است
.
.
.
لطفا هي نپرس دلتنگي چه معني دارد؟
دلتنگي معني ندارد ...
درد دارد
.
.
.
اشکهايم که سرازير ميشوند...... ديري نمي پايد که قنديل مي بندد...
عجيب سرد است هواي نبودنت
.
.
.
کاش مي توانستم تمام دلتنگيهايم را بر کوله بار خدا ميريختم تا با تنهائيش به کول بکشد
بدون هيچ خمي بر ابرو اما افسوس که داده را پس نميگيرد
.
.
.
به نام خدائي که هستي را با مرگ ، دوستي را يک رنگ
زندگي را با رنگ ، عشق را رنگارنگ ، رنگين کمان را هفت رنگ
شاپرک را صد رنگ ، و مرا دلتنگ تو آفريد
.
.
.
من و اين داغ در تکرار مانده
من و اين عشق بيدار مانده
مپرس از من چرا دلتنگ هستم
دلم بين در و ديوار مانده
.
.
.
نقاش خوبي نبودم...
اما اين روزها... به لطـف تو
انتظار را ديدني ميکشـم
.
.
.
باران کـه ميبـارد...... دلـم بـرايت تنـگ تـر مي شـود..... راه مي افـتم
بـدون چـتـر ... من بـغض مي کنـم ....آسمـان گـريـه
.
.
.
من حسرت ديدار تو دارم به که گويم
از بهر تو من ابر بهارم به که گويم
غير از تو کسي را به خدا دوست ندارم
از نرگس چشم تو خمارم به که گويم
.
.
.
من وجودم به تو مديون و دلم ما من توست
آرزويم نظري روي تو و ديدن توست
من اگر دور ز تو هستم و دلتنگ شدم
با صداي خوش تو غرق در آهنگ شدم
.
.
.
هر لحظه هرجا که ميرم حس نگاهت با من
اين دل بيطاقتِ من قيده تورو نمي زنه
بذار يبار نگات کنم از جونو دل صدات کنم
هرچقدر دلتنگي دارم هديه به اون چشات کنم
.
.
.
دلم برايت تنگ شده! مي خواهم آنقدر اشک بريزم
تا غبار فاصله از قلبم تميـــز شود. ولي مي ترسم ...
.
.
.
خدايا اين دلتنگي هاي ما را هيچ باراني آرام نميکند
فکري کن اشک ما طعنه ميزند به باران رحمتت...
یکی که بهش اعتماد داری بهت اعتماد داره از دلتنگی هات براش میگی اروم میشه اروم میشی حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه... چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی
از دلتنگی هاش برات میگه
این حس رو بهت دارم...
عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد ! این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند و این تن خسته ام به عشق تو زنده است به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد..... خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم بریز و به من جانی تازه ببخش ..... مرا نوازش کن ٬ مرا آرام کن ٬ بیا و به من بگو که مرا دوست میداری ٬ اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم....
نام من عشق است آيا می شناسيدم؟ زخمي ام زخمي سرا پا می شناسيدم؟ با شما طي کرده ام راه درازي را خسته هستم خسته، آيا می شناسيدم؟ راه شش صد ساله اي از دفتر حافظ تا غزل هاي شما، آيا می شناسيدم؟ اين زمانم گر چه ابره تيره پوشيدست من همان خورشيدم اما مي شناسيدم؟ پاي رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اينک اين افتاده از پا را مي شناسيدم؟ می شناسد چشم هايم چهره هاتان را همچناني که شما ها مي شناسيدم اين چنين بيگانه از من رو مگردانيد در مبنديدم به حاشا مي شناسيدم؟ من همان دريايتان اي رهروان عشق رود هاي روح دريا مي شناسيدم اصل من بودم، بهانه بود فرعي بود عشق قيس و حسن ليلا مي شناسيدم؟ در کفه فرهاد تيغه من نهادم من من بريدم بيستون را مي شناسيدم؟ مسخ کرده چهره ام را گر چه اين ايام با همين ديدار حتي مي شناسيدم؟ من همانم آشناي سال هاي دور رفته ام از يادتان، يا مي شناسيدم؟