بی تـــــــــــــــــــو هیچ نمیخواهم....
نه آسمان!
نه زمین!
نه باران!
نه خیس شدن!
نه تازگی!
نه طراوت....
گرمای دستانت را به من بده،همه چیز را از من بگیر!!!
کاش آدم ها یکم جرات داشتن …
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن :
ببین ؛ دلم واست تنگ شده
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم … !
مات شُدم..
هیچ میزِ شَطرَنجی هَم در میان نَبود!
این وَسَط فَقط یک دِل بود
وقتی آسمان با آن همه وسعت...توان نگه داشتن بغضش را ندارد از من چ انتظار داری
میرم
ﮔﻔﺘﻢ:ﻣﻨﻢ ﺑﯿﺎﻡ؟ ﮔﻔﺖ:ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻡ ﺟﺎﯼ 2 ﻧﻔﺮﻩ ﻧﻪ 3 ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺘﻢ:ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ؟ ﻓﻘﻂ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﺍﺷﮏ ﺗﻮﯼ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ﺳﺮﻣﻮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﺯﯾﺮ ﭼﻮﻧﻢ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺳﺮﻣﻮ ﺑﺎﻻ ﺁﻭﺭﺩ ﮔﻔﺖ:ﻣﯿﺮﯼ؟ ﮔﻔﺘﻢ:ﺁﺭﻩ ﮔﻔﺖ:ﻣﻨﻢ ﺑﯿﺎﻡ؟ ﮔﻔﺘﻢ:ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺮﻡ ﺟﺎﯼ 1 ﻧﻔﺮﻩ ﻧﻪ 2 ﻧﻔﺮ ﮔﻔﺖ:ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺮﺩﯼ؟ ﮔﻔﺘﻢ:ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﻭﻧﻢ ﺭﻓﺖ ﻭﻟﯽ ﺍﻭﻥ ﻣﺪﺗﻬﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﺷﮏ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺧﺎﮎ ﻣﺰﺍﺭﻣﻮ ﺷﺴﺘﺸﻮ ﻣﯿﺪﻩ...
تو رفتن رو ازم خواستی...
یه روز قلبمو پس دادی...
واسم سخت بود که تنها شم...
مهم اینه که تو شادی...
تو خوشبختی و ارومی ...
با عشقی که خودت خواستی...
چقدر شیرینه دنیای کسی که عاشقش هستی...
چه خوشحالم که می بینم تو خوشبختی...
با اینکه می گذره روزام به هر سختی...
چه خوشحالم که می بینم تو قلبت غصه ها مردن...
با اینکه چشمای عشقت منو از خاطرت بردن...
چه خوشحالم که می بینم تو خوشبختی...
همیشه ارزو بودی ولی حالا یه رویایی..
یه جور عادت شده واسم شبای سرد تنهایی...
میدونم خنده می میره روی لب های پژمردم..
تو شادابی و من بی تو همیشه سرد و افسردم...
کلاغ پـَر...؟؟
نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ...
نگاهت پـَر ....
خاطراتت هم پـَر...
صدایت ؛ پـَـــر ....
کلاغ پـَر..!؟؟
نه ؛ کلاغ را بگذاریم برای آخـــر ...
جوانی ام پـَر ....
خاطراتم پــَر ...
من هم ...
پــَـــــر ....
حالا تو مانده ای و کلاغ ؛ که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید
روزی می رسد که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد .
برای نگاه کردنم ، خندیدنم ، اذیت کردنم .
برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی .
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود .
می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد . .