زندگی تلخ
بنجامین عاشق

 

یادته به من گفتی تا شقایق هست زندگی باید کرد

نیستی سهراب تا ببینی شقایق هم مرد

یادته گفتی اومدی سراغ من نرم و اهسته بیا

که مبادا ترک بردارد چینی تنهایی تو ...

اومدم اهسته نرمتر از پر یک قو . خسته از دوری راه .

خسته و چشم به راه

یادته گفتی به من عاشقی یعنی دچار . فکر کنم شدم دچار

تو خودت گفتی چه تنهاست ماهی اگه دچار دریا باشه .

یادته گفتی گاه گاهی قفسی می سازم می فروشم به شما .

تا به اواز شقایق که در ان زندانیست دل تنهایی تان تازه شود .

پس کجاست اون قفس شقایقت منو با خودت ببر به قایقت .

راست می گفتی کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود .

اره کاشکی دلشون شیدا بود .

من دنبال یه چیز بهترم سهراب .

تو خودت گفتی بهترین چیز رسیدن به ..

نگاهیست که از حادثه ی عشق تر است
نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, (17:29) |

 

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, (16:53) |

 

 من قصه ی خزانم من رنگ زردزردم

 

من طرح یک سقوطم من رونوشت دردم

 

دنیا جهنم است ومن غرق رنج وغصه

 

با خاطرات زشتتم همیشه در نبردم

 

پاهای خسته دارم قلبی شکسته دارم

 

یخ بسته قلبم اری من سرد سرد سردم

 

راهی به خود ندارم درگیر غصه هستم

 

بخت سیاهم این است بیراهه در نوردم

 

عادت به قلب تنها با هستی ام سرشته

 

من نقش یک شکستن من مرد قصه گردم

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, (16:47) |

 

 

 

 

می نویسم از قلب مهربانت از ان احساس پاکت 

می نویسم از چشمان زیبایت ازنگاه پر از عشقت 

با صداقت می نویسم 

نخستین عشقم تویی 

و با یکدلی می نویسم که با تو 

تا اخرین لحظه خواهم ماند 

با چشمان خیس می نویسم 

که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم 

می نویسم از ان حرفهای شیرینت 

و ان لحظه ی رویایی که من و تو در ان اشنا شدیم 

و شیفته ی قلب های سرخ هم شدیم 

ان چه که می نویسم حرف دل است و بس 

حرف دل عاشق و بی قرار من 

می نویسم و فریاد می زنم 

    
دوستت دارم


 

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, (16:33) |

 

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, (13:2) |

تقدیم به جان جانان

نوشته شده توسط جلیل بنجامین دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, (12:58) |

تحمل کردن قشنگه
اگه قرار باشه یه روزی به تو برسم
انتظار آسونه
اگر قرار باشه دوباره تو رو ببینم
زندگی شیرینه
اگه قرار باشه دستاتو تو دستام بگیرم
مشکلات حل میشه
اگه قرار باشه روزی به پات بمیرم
اشکهام به لبخند تبدیل میشه
اگه یه بار ببوسمت
و لبخندهام دوباره به اشک
فقط اگه ببینم خیال رفتن داری
اما بدون دوستت دارم
از پشت این همه فاصله
از پشت این همه حرف
دوستت دارم تا بی نهایت عشقم

نوشته شده توسط جلیل بنجامین شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, (14:51) |

                         تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم 

 چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم 

 

تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی 

 

 و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

 

تو دریای ترینی آبی و آرام و بی پایان 

 

و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

 

تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف 

 

و من در آرزوی قطره های پاک بارانم

 

نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته 

 

به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم 

 

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار 

 

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم

 

تو مثل مرز احساسی قشنگ و دور و نامعلوم

 

و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم 

 

تو مثل مرهمی بر بال بی جان کبوتر 

 

و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم 

 

بمان امشب کنار لحظه های بی قرار من 

 

ببین با تو چه رویایی ست رنگ شوق چشمانم

 

شبی یک شاخه نیلوفر به دست آبیت دادم 

 

هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم 

 

تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد

 

و من خواب ترا می بینم و لبخند پنهانم 

 

 تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد 

 

و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

 

تو می آیی و من گل می دهم در سایه چشمت 

 

و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم

 

تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد 

 

 و من تنها ترین نیلوفر رو به گلستانم

 

شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرده 

 

و شاید یک مه کمرنگ از شعری که می خوانم 

 

تمام آرزوهایم زمانی سبز میگردد

 

که تو یک شب بگویی دوستم داری تو می دانم 

 

غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست 

 

و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم

 

به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست 

 

قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم

 

بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد 

 

دعا کن بعد دیدار تو باشد وقت پایانم

نوشته شده توسط جلیل بنجامین جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, (13:42) |

 

تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟ 

 

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟

 

تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ، نزدیک و نزدیک تر کند

 

تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟... تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

 

و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد

 

تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم و

 

تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته ام !

 

یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم ! یک عاشق دیوانه سر به هوا ..... 

 

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...

 

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!

 

تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟ 

 

تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

 

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....

 

و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با چشمانی

 

خیس و شاکی زندگی کنم؟ آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

 

ولی در کنار تو نباشم عزیزمتاکی؟

نوشته شده توسط جلیل بنجامین پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:, (15:18) |

من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد

نوبت خاموشی من سهل است و آسان می رسد

        پس چرا عاشق نباشم

نوشته شده توسط جلیل بنجامین چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, (16:36) |

صفحه قبل 1 ... 6 7 8 9 10 ... 13 صفحه بعد