...غم وغصم بی شماره... ...اونیکه تنها ترین... ... حتی سایه ام نداره... ...این منم که خوبیامو... ...کسی هرگز نشناخته... ...اونکه در راه رفاقت... ...همه هستی شو باخته... ...هر رفیق راهی با من... ...دوسه روزی همسفر بود... ...ادعای هر رفاقت... ... واسه من چه زودگذربود... ...هر کی بازمزمه عشق... ... دو سه روزی عاشقم شد... ... عشق اون باعث زجر... ...همه دقایقم شد... ...اونکه عاشق بود عمری... ... ز جدا شدن می ترسید... ...همه هراس وترسش... ... به دروغش نمی ارزید... ... چه اثرازاین صداقت... ... چه ثمرازاین نجا بت... ... وقتی قد سرسوزن... ... به وفا نکردیم عا دت...
وقتی که خاکم میکنن بهش بگید پیشم نیاد بگید که رفت مسافرت بگید شماره ای نداد یه جور بگین که آخرش از حرفاتون هول نکنه طاقت ندارم ببینم به قبر من نگاه کنه دونه به دونه عکسامو بردارید آتیش بزنید هرچی که خاطره دارم برید و از بیخ بکنید نذارید از اسم منم یه کلمه جا بمونه نمیخوام هیچوقت تنمو توی گورم بلرزونه برو نمیخوام ببینی خونه ی من خالی شده همدم من به جای تو ریگای پوشالی شده اونکه می گفت میمرد برات دیدی راستی راستی مرد رفت و همه خاطرشم به خاطرت برداشت و برد
سیب سرخی به من بخشید و رفت
ساقه ی سبز دلم را چید و رفت
عاشقی های مرا باور نکرد
عاقبت بر عشق من خندید و رفت
اشک در چشمای سردم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت
روز های بودنم همه با من بیگانه بودند
کسی شاخه گلی برایم نمی آورد
نه برایم می خندیدند
و نه برایم می گریستند
وقتی رفتم همه آمدند
برایم دسته گل آوردند
سیاه پوشیدند و برای رفتنم گریستند
شاید تنها جرمم نفس کشیدن بود
<<بیهوده تکراری>>
دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که می سوزد
نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری
مرا آشفته دارد چنین آشفته بازاری
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
اگه يه روز بغض گلوت رو فشرد ؛ ...خبرم كن ... بهت قول نميدم كه ميخندونمت .ولي مي تونم باهات گريه كنم ...اگه يه روز خواستي در بري ...حتماً خبرم كن ،قول نميدم كه ازت بخوام وايسي .اما مي تونم باهات بيام ...اما اگه يه روز سراغم رو گرفتي ...و خبري نشد ...سريع به ديدنم بيا ...احتمالاً بهت احتياج دارم
در یک روز خزان پاییزی
پرستویی را در حال مهاجرت دیدم
به او گفتم:چون به دیار یارم می روی
به او بگو دوستش دارم
و منتظرش می مانم
بهار سال بعد
پرستو نفس نفس زنان آمد
و گفت:دوستش بدار
ولی منتظرش نمان
هنوز از نبودنت دل میگیره
وقتی صدات نمی پیچه غم می باره
چشام اشکی نداره کویر شده
سایه ی بودنه تو برام بسه
دنیا ارزش نداره تو نباشی
حتی اگه یه روز باشه تو می دونی
برام از قشنگی هم قشنگتره
وقتی اسم من و تو با هم باشه
اگه تو هم غرورتو جا بذاری
اگه تو هم عشقتو فریاد بزنی
کوهی که کوهه مانع ما نمیشه
جدایی حریف عشق و بودن ما نمیشه
می دونم خدایی که اون بالاهاست
حامی قلبای دور از بدیهاست
راضی نشو به شکست قلب من
خیلی تنها و غریبه دست من
همه روزام ارزونیه یه تار موت
ازم نگیر آغوشتو با یه سکوت...
مدیریت وبلاگ